در روز 28 جمادی الثانی سالِ ولادت حضرت محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله)، [سال عام الفیل عرب و سال 570 یا 571 میلادی]، حضرت عبدالمطلب (علیه السلام)، نورِ چشم خود، حضرت محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله) را در حالی که نوزادی بود، در اطراف کعبه طواف داد و آن حضرت را برای شیردادن به «حلیمه سعدیه» سپرد (1) .
خاطرات حلیمه سعدیه
... حلیمه (2) گوید که اندر آن سال، قحطی (3) بزرگ شد و بَر من، رنج بسیار رسیده بود و اندر آن شب که محمّد (صلّی الله علیه و آله) بزاد، من خواب دیدم که مرا یکی فریشته گرفته و به هوا بُرد و یکی چشمه ی آب دیدم که هرگز چنان ندیده بودم .
گفت : از ین بخور ! (بخوردم .)
گفت : نیز بخور ! (نیز بخوردم .)
گفت : اکنون شیرِ تو بسیار گردد که تو را شیرخواره ای می آید که سَیّد اوّلین و آخرین است ...
و از خواب بیدار شدم، شیرِ خویش بسیار دیدم و قوّت خویش، و هیچ اثرِ گرسنگی نیز به من راه نیافت .
دیگر روز، زنان «بنی سعد» (4) مرا گفتند : یا حلیمه ! امروز به دخترِ پادشاهی مانی !
من هیچ چیز نگفتم، تا بَر کوه شدم به طلب هیزم و گیا (5) . زمانی بود، مُنادی (6)، بانگ کرد که چرا به «مکّه» و «حَرَم» نشوید و سیّد اوّلین و آخرین را نستانید و شیر ندهید تا کارِ شما به دو جهان نیکو گردد ؟
آن زنان و من نیز با ایشان، فرود آمدیم و راه بَرگرفتیم .
هر جا که من تنها ماندم، همه ی نبات و سنگ ها، مرا همی گفتند : بهترین خلقان را تو یافتی، نیز هیچ اندیشه مَدار ...
تا من بیامدم، همه ی زنانِ «بنی سعد»، رفته بودند سوی «مکّه» . من یارِ (7) خویش را گفتم : ما نیز، بباید رفت .
یکی مادّه خری داشتم، بَرنشستم و رفتم . من و صاحبِ خویش سوی «مکّه» . تا من آنجا شدم، این زنان به «مکّه» اندر شده بودند و همه ی فرزندان که مادر و پدر داشتند، بِستَده (8) .
من، یکی مرد دیدم باشکوه به بالای یکی «خرما بُن» (9) بیرون آمد از میان کوه، مرا گوید : یا حلیمه ! آن به تو مانده ست؛ (10) تو سیّد عرب را طلب کن .
پس چون آنجا برسیدم، صاحبِ خویش را گفتم : سیّد عرب کیست ؟
گفت : عبدالمطَّلب (11) .
پَس من اندر رفتم به «مکّه»، زنان را دیدم که بستده بودند فرزندان قریش را، و هر کَسی چیزی یافته و بازمی گشتند .
من، عبدالمطَّلب را دیدم که همی گفت : از زنان «بنی سعد» کیست که فرزند مرا بپرورد ؟
من گفتم : منم .
گفت : چه نامی ؟
گفتم : حلیمه .
گفت : بَخٍ بَخٍ (12) راست تو پروری .
گفتم : هر چند که پدر ندارد، این خوابِ من و آنچه دیدم به عیان .
و مرا گفتند : خطا نگردد .
با او برفتم و او دامن کِشان از پیشِ من همی رفت تا به حجره ی «آمنه» در بگشاد، چنان که گفتم درِ بهشت گُشاده گَشت از طیب (13)، و مرا اندر آورد . «آمنه» را بدیدم چون ماهِ بَدر، یا چون کوکب دُرّی (14)، و بدان حجره اندر بُردند مرا . بوی خوش به سَرَم بَر شد (15)، چنان که گفتم که مگر مُرده بودم و اکنون زنده گشتم و این روح بود .
نگاه کردم، محمّد (صلّی الله علیه و آله) را دیدم به خواب اندر به صوفی (16) سپید که دانستی صنعت مخلوق نیست اندر پیچیده و به حریر اندر نوشته (17)، و حریر سبز، و بَر بوی و لُون (18) هر جامه پیدا که صنعت ایزد تعالی است نه صنعت مخلوق؛ و به خواب اندر شده، چون من آن نور و بهای (19) او بدیدم، خواستم که جان اندر پیش او نثار کنم . دل نداد که او را بیدار کردمی، پستان خواستم که فرا لبِ او بَرَم، او بخندید و چشم باز کرد . نور از چشمِ او بَرآمد و بَر شد تا آسمان .
من متحیّر بماندم و در میانه ی چشم او بوسه دادم و پستانِ راستِ خویش بدو دادم، بخورد . خواستم که چپ، او را دهم، ابا کرد و نگرفت .
[بن عبّاس گوید : او (علیه السلام) عدل بود و دانست که او را شریک است، چپِ او را بگذاشت !]
باز او را بپذیرفتم و بَرگرفتم و نزدیکِ یارِ خویش آوردم، چون او را بدید، ایزد – تعالی – را ساجد گشت (20) و گفت : هیچ کَس به خانه، از ما، توانگرتر باز نگردد ...
برگرفته از : کتاب «تاریخ سیستان» (21)
پی نویس
1- وقایع الشهور، ص 113
2- حلیمه، نام زنی از طایفه ی «بنی سعد»، که دایه ی حضرت محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله) شد و 2 سال ایشان را شیر داد .
3- قَحط = خشکسالی
4- بنی سعد، نام طایفه ای از طوایف عرب که در حوالی «مکّه معظمه» می زیستند .
5- گیا = گیاه
6- مُنادی = ندا کننده
7- یار، در اینجا به معنی «شوهر» است .
8- بِستَده = گرفته (از مصدر ستاندن یا ستدن)
9- خرما بُن = درخت خرما
10- به تو ماندست = برای تو مانده است
11- عبدالمطَّلب، جدّ بزرگوار حضرت محمّد رسول الله (صلّی الله علیه و آله) و بزرگ قبیله ی «قریش»
12- بَخٍ بَخٍ = خوشا (کلمه ای است که هنگام ابراز خوشنودی به کار می رود)
13- طیب = بوی خوش
14- دُرّی = درخشنده (کوکب دُرّی = ستاره ی درخشنده)
15- به سرم بَر شد = از خود، بیخودم کرد
16- صوف = نوعی پارچه ی پشمی
17- اندر نوشته = در پیچیده شده
18- لُون = رنگ
19- بَهاء = درخشندگی
20- ایزد – تعالی- را ساجد گشت = خداوند را سجده کرد
21- نویسنده ی کتاب «تاریخ سیستان» مشخص نیست، امّا این کتاب، یکی از نمونه های معتبر نثرِ قدیم به شمار می رود . این کتاب به لحاظ تاریخی نیز، از ارزشی خاصّ برخوردار است، چرا که به اشخاص و اماکنی اشاره دارد که در دیگر کتاب های تاریخی یافت نمی شود . کتاب شامل، 2 قسمتِ متمایز از هم است، که با دو سَبک مختلف آن را نوشته اند . قسمت اوّل که بخش اصلیِ کتاب است تا حوادث سال 445 ه. ق. را شامل است و قسمت دوّم که در اوایل قرن هشتم نوشته شده، شرح حوادث را تا سال 725 ه. ق. دنبال می کند .
تهیه و تنظیم ... منیژه شهرابی