بسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ ابْنىْ ءَادَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَ لَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الاَخَرِ قَالَ لأَقْتُلَنَّک قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ»
«(اى محمد) داستان دو پسران آدم را که داستانى است به حق (و خالى از خلاف واقع) براى مردم بیان کن که هر دو در راه خدا و به منظور نزدیک شدن به او چیزى پیشکش کردند، از یکى از آن دو قبول شد، و از دیگرى قبول نشد، آنکه قربانیش قبول نشد به آنکه از او قبول شد گفت : من تو را خواهم کشت، او گفت : خداى تعالى قربانى را از مردم با تقوا قبول مى کند .»
«لَئن بَسطت إِلىَّ یَدَک لِتَقْتُلَنى مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِى إِلَیْک لأَقْتُلَک إِنى أَخَاف اللَّهَ رَب الْعَلَمِینَ»
«و تواگر دست خود را به سوى من دراز کنى که مرا بکُشى، من هرگز دست خود به سویت و براى کُشتنت دراز نخواهم کرد، زیرا من از خدا که مالک و مدبر همه عالم است، مى ترسم .»
«إِنى أُرِیدُ أَن تَبُوأَ بِإِثْمِى وَ إِثمِک فَتَکُونَ مِنْ أَصحَبِ النَّارِ وَ ذَلِک جَزؤُا الظلِمِینَ»
«من از این عمل تو کراهتى ندارم چون اگر مرا بکشى هم وبال گناهان مرا به دوش مى کشى و هم وبال گناهان خودت را، و در نتیجه از اهل آتش مى شوى و سزاى ستمکاران همین آتش است .»
«فَطوَّعَت لَهُ نَفْسهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصبَحَ مِنَ الخَْسِرِینَ»
«پس از وسوسه هاى پى در پى و به تدریج دلش براى کُشتن برادرش رام شد، و او را کُشت و در نتیجه از زیانکاران شد .»
«فَبَعَث اللَّهُ غُرَاباً یَبْحَث فى الأَرْضِ لِیرِیَهُ کَیْف یُوَرِى سوْءَةَ أَخِیهِ قَالَ یَوَیْلَتى أَ عَجَزْت أَنْ أَکُونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَرِى سوْءَةَ أَخِى فَأَصبَحَ مِنَ النَّدِمِینَ»
«و در اینکه کشته برادر را چه کند سرگردان شد، خداى تعالى کلاغى را مأمور کرد تا با منقار خود زمین را بکند (و چیزى در آن پنهان کند) و به او نشان دهد که چگونه جثه برادرش را در زمین پنهان کند، (وقتى عمل کلاغ را دید) گفت واى بر من که آنقدر ناتوان بودم که نتوانستم مثل این کلاغ باشم، و جثه برادرم را در خاک دفن کنم، آن وقت حالتى چون حالت همه پشیمانها به او دست داد .»
قرآن کریم / سوره مائده / آیات 27 الی 31
قصه هابیل و قابیل
هابیل و قابیل – هر دو - فرزند آدم بودند و بدان وقت چنان بود که مر آدم را از حواّ فرزندان آمدی، بیشتر به دو شکم آمدندی (1) . یک پسر بودی و یکی دختر . و بدان وقت روا بودی (2) که خواهر به برادر دادندی (3)* . و خدای، تعالی، آدم را فرموده بود که هر دختر که تو را آید به پسری ده که از شکمی دیگر آمده باشد، تا به هم شکم نداده باشی .
پس یکی دختر آمده بود حواّ را با قابیل به یک شکم . پس چون آدم را این امر آمد از ایزد، تعالی، خواست (4) که آن دختر که به قابیل به یک شکم آمده بود، به زنی به هابیل دهد، تا خواهرِ هم شکم به برادرِ هم شکم نداده باشد .
پس قابیل نزدیک آدم آمد و گفت که : «این خواهر که به من یک شکم آمده است، به من باید داد . چرا به هابیل می دهی ؟»
آدم گفت که : «یا پسر، مرا خدای ، عزّ و جلّ، چنین فرموده است، بر آن می روی و فرمانبردار می باشی (5)، والا (6) بروید هر دو و از این جهت قربان بکنید، هر آن یکی که خدای، عزّ و جلّ، قربانِ او قبول کند، من این دختر به وی دهم .»
قابیل گفت که : «روا باشد، چنین کنیم .»
پس آغاز کردند که قربان کنند و آدم، هر پسری را پیشه یی آموخته بود . قابیل را برزیگری (7) آموخته بود و هابیل را شُبانی (8) و گوسفندان در پیش هابیل کرده . پس آدم بفرمود و گفت که : «قربان بکنید .»
و قابیل یک دسته گندم بیاورد و به جایِ قربان نهاد و هابیل، گوسفندی فربه بیاورد و همان جا بنهاد .
و در آن روزگار چنین بود (9) که هر آن وقتی که بر مردمان کاری مشکل شدی، قربان بکردی و هر کی، قربان او پذیرفته بودی، دانستی که فرمان خدای است و نشان پذیرفتن قربان، آن بودی که چون قربان آنجا بنهادندی، لز شکاف کوه، آتشی بیامدی بر مثال سیمرغی و آنچه پذیرفته بودی از آن قربان ها بخوردی و آن چیز خاکستر شدی و ناپدید شدی . آنگه دانستندی که آن قربان، خدای، تعالی پذیرفته است و بدان کار کردندی (10) .
پس، هابیل و قابیل، هر دو قربان بیاوردند، و به نزدیک کوه – آنجا که جایگاه قربان بود – بنهادند، و آدم بیامد و دعا کرد، آن آتش، بر مثل سیمرغ بیامد و بدان قربانِ هابیل اندر افتاد و بسوخت، و قربان ناپدید شد . و آتش هیچ پیرامُن (11) قربانِ قابیل نگشت . چنان که گفت عزّ و جلّ : « و بخوان بر آنها به حقیقت و راستی، داستان دو پسر آدم ...» (آیه 27 / سوره مائده)
پس قابیل، به کار هابیل درایستاد (12) و گفت که : «من تو را بکُشم .» هابیل گفت که : «مرا درین، گناهی نیست . اگر تو به کُشتن من دست دراز کنی، من به کُشتن تو دست دراز نکنم که از خدای، عزّ و جلّ، بترسم .» ؛ چنانکه گفت (آیه 28 / سوره مائده)
پس قابیل چشم همی داشت که تا کِی باشد که هابیل را غافل دریابد تا او را هلاک کند . و هابیل شُبان بود و پیوسته از دنبال? گوسفندان گردیدی، و قابیل چشم بدان نهاده که کجا او را خالی دریابد . تا وقتی که هابیل بر سرِ کوهی در خواب شده بود و قابیل بدو در رسید، و او را چنان در خواب دید، و گفت که : «اکنون فرصت یافتم به کشتن او !» و سنگی بزرگ برداشت و سرِ او زد و او را بکُشت . و چون کُشته بود، ندانست که چه می باید کرد و کجا پنهان باید کرد، و از آدم می ترسید، و او را همچنان کُشته، رها، نمی یارست کرد (13) و جایی پنهان نمی دانست کرد .
و چون چندگاه برآمد، خدای، تعالی، دو کلاغ بفرستاد و پیش او به یکدیگر جنگ کردند، و از آن دو گانه (14)، یکی کُشته شد، و آن یکی که زنده مانده بود، زمین را به منقار می کَند تا گوری دور بکَند، و آن کلاغ مُرده را بیاورد و بدان گور اندر نهاد، و خاک بر سُرِ وی کرد تا در زیر خاک پنهان شد، و قابیل از دور، در آن کلاغ، نگاه همی کرد، و چون آن را بدید، گفت : «وای بر من ! که مرا چندین دانش نیست ...»
پس قابیل، همچنان گوری بکَند و هابیل را در آنجا نهاد، و خاک بر سرِ آن کرد و در زیرِ خاک پنهان کرد، و هیچ خلق را از آن خبر نبود که او را چه کرد و کجا پنهان کرد ...
* در مورد چگونگی خلقت فرزندان حضرت آدم و حواّ، از سوی مورخان و داستان سرایان و کلاً بشریت، قصه ها و افسانه های زیادی در طول تاریخ بیان شده است، اما انسان هنوز نتوانسته این «معمای تاریخی» را حل و فصل نماید .
پی نویس
1- بیشتر دوقلو بودند .
2- جایز بودی
3- خواهر به عقد برادر درآورند
4- تصمیم گرفت
5- اطاعت کن و سرپیچی نکن
6- در غیراین صورت
7- کشاورزی
8- چوپانی
9- مرسوم بود
10-طبق آن عمل می کردند
11- اطراف
12- رودر رو قرار گرفت
13- جرأت نمی کرد
14- از آن دو کلاغ
برگرفته از کتاب گلچین ادبیات فارسی، سیده حورا لقمانی، مهناز رمضانی، انتشارات روزبهان، تهران، پاییز 1386 (با دخل و تصرّف ویرایش ... منیژه شهرابی)