مترجم سایت

مترجم سایت

مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 12
بازدید دیروز : 14
کل بازدید : 642511
کل یادداشتها ها : 528
خبر مایه


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

در 15 ماه صفر، سال 11 هجری، بیماری حضرت محمّد مصطفی رسول الله (ص)، شروع می شود، که در نهایت موجب درگذشت ایشان می شود (1) .

بعد از واقعه «غدیرخُم» (18 ذی الحجّه سال 10 هجرت)، حضرت محمّد رسول الله (ص) به شهر «مدینه النبی (ص)» برمی گردد، و درصدد برنامه ریزی های پایانی خود   برمی آید ، گویا خود می دانست که این حجّ که به آن مُشَرف شده بود، حجّ آخری بود که به «حجه الوداع» مشهور شد .

حال که حضرت محمّد رسول الله (ص)، خیالش از داخل راحت شده بود و حضرت امیرالمؤمنین علی (ع)، به عنوان، «امام»، «رهبر»، «ولی»، و «خلیفه» از طرف خداوند به مسلمین معرفی کرده بود، برنامه ریزی دیگری را طرح نمود و آن هم تهدید «دشمن ناحی? شمالی عربستان»، یعنی «امپراطوری روم شرقی» بود و به همین منظور، در اوایل ماه صفر، سپاهی را به فرماندهی «اسامه بن زید بن حارثه»، (جوانی حدودا!18 الی 25 ساله)، عازم منطقه مذکور کرد و عموم «انصار» و «مهاجر»، از جمله «ابوبکر»، «عمر»، «ابوعبیده جراح»، «طلحه»، «زبیر»، «سعد بن وقاص» و عدّ? دیگری را ملزم کرد که در این سپاه قرار بگیرند و عازم بشوند و در این جهاد شرکت بکنند .

روایت تاریخی می گوید، جوان بودن «اسامه» برای پیرمردان و ریش سفیدان «مدینه النبی (ص)»، خوش نیامد و از این رو، از رفتن اِبا کردند، امّا اصل ماجرا، چیز دیگری بود، عد? ای که «جوان بودن» «اسامه» را بهانه می کردند، حُب جاه و مقام و سرپیچی از دستور رهبری را در سر داشتند .

دیگرانی نیز بودند، که می دانستند این روزها، روزهای پایانی عمر با برکت حضرت محمّد رسول الله (ص) است و دل نگران این بودند که از «مرکز» دور بمانند و از «خلافت نا حقشان» جا بمانند، به همین منظور از دستورات حضرت محمّد رسول الله (ص) بطور علنی و آشکارا سرپیچی نمودند و صراحتاً به حضرتش پاسخ می دادند که قصد رفتن به این «سفرِ جهادی» را ندارند .

«اسامه» در منطقه «جرف» که در یک فرسنگی «مدینه النبی (ص)» بود، به همراه لشکر خود، منتظر «جاماندگان» بود و حدوداً 15 روز است که «صحابه نابکار» که همان حکم «یهودای اسخریوطی» را در صحابه حضرت عیسی مسیح (ع) را بازی می کردند، از شهر «مدینه النبی (ص)» بیرون نرفتند .

در این حال، بیماری بر حضرت محمّد رسول الله (ص) عارض شد و حضرتش در بستر افتاد، با این حال، وقتی مطلّع شد که مردم، بخصوص اشخاص نامبرده، از رفتن سرباز می زنند و نمی خواهند به این «سفرِ جهادی» تن در دهند، با همان حال تب و سردرد شدید، دستمالی به سر بسته و از خانه به «مسجد النبی (ص)» آمده و به منبر رفته و فرمودند :

«ای مردم ! فرماندهی اسامه را بپذیرید که به جان خودم اگر (اکنون) درباره فرماندهی او، مناقشه می کنید، پیش از این نیز، درباره فرماندهی پدرش (2) حرف ها زدید، ولی او شایسته و لایق فرماندهی است، چنانچه پدرش نیز لایق این مقام بود .»

حضرت محمّد رسول الله (ص)، پس از ایراد این سخنرانی کوتاه، از منبر پایین آمده و با همان حال زار و نزار به خانه برگشت و به مردمی که به عیادتش می آمدند، وصیت می کرد که به سپاه اسامه بپیوندند و می فرمود : لعن الله من تخلف عن جیش اسامه»، «پس هر کس که از لشکر اسامه تخلف کند، لعنت خدا بر او باد !» (3)

 

پی نویس

1- بحارالانوار، ج 31، ص 633 و ج 37، ص 116

2- منظور حضرت محمّد رسول الله (ص)، از پدر «اسامه»، «زید بن حارثه» بود، که در جنگ «مؤته» به شهادت رسید .

3- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید،ج 2، ص 21

* در نوشتن این متن، از کتاب «زندگانی حضرت محمّد خاتم النبیین (ص)»، نوشته «هاشم رسولی محلاتی»، استفاده شده است ... با دخل و تصرّف و ویرایش ... منیژه شهرابی

 


  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ