نه، نگران نباشید، منظورم خداحافظی از دنیا نبود، خداحافظی از وبلاگ نویسی و از این حرف ها ... هرچند که وقتی پیمان? عمر پُر شد ... بگذریم، خدمتتان عرض کنم، داستان وبلاگ نویسی من از این قرار بود که حدود 5 -6 سالی می شد که دوست و آشنا توصیه می کرد که : تو که اهل قلم هستی، برای خودت یک «وب» باز کن و سرِ خودت را گرم بکن، البته من همیشه سَرَم گرم است، یا کتاب می خوانم و یا می نویسم، آنقدر نوشتم و نوشتم که الان دستهایم درد می کند، امّا من مُصرانه، همین 2 کار را فقط خوب بلدم انجام بدهم و به هیچ کارِ دیگری در دنیا علاقه ندارم .
بعد از 5- 6 سال، بلاخره به اصرارِ زیاد برادرزاده ام، یک «وب» در بلاگفا بازکردم با همین نام «هرشب تنهایی» (این نام برای خودش حکایتی دارد) و afarinesh19 و یکی دو تا از داستان های کوتاهم را در «وب» گذاشتم، شروع کار بود، دوستان می آمدن و نظر می دادند، «چقدر وبت خوب است، به وب من هم سر بزن و نظر بده»، یا «من آپم، بهم سر بزن»؛ اوایلش برایم جالب بود، به وب بچه ها می رفتم، واقعاً هم بچه، زیرا اغلبشان دهه 70 بودند، یعنی جای بچه های من می شدند و مطالبشان هم از همان مدل هایی که خودِ ما قبل از انقلاب به آن علاقه داشتیم : آه .. واه ... ای امشب از باده خرابم کن و بگذار بمیرم ... امشب اشکی می ریزد ...
تا یادم نرفته، بگویم من یک عمر در سینمای ایران، یعنی تولید و پخش فیلم سینمایی کار کردم، مدّت کوتاهی هم دفتر سینمایی داشتم، از بهترین کارهایم، مدیرپخش فیلم سینمایی «رنگ خدا» به کارگردانی آقای مجید مجیدی، فیلم سینمایی «نسل سوخته» به کارگردانی مرحوم رسول ملاقلی پور و ... مدیرروابط عمومی چند فیلم از جمله «مربای شیرین» به کارگردانی خانم مرضیه برومند، حدود یک سال و نیم در یکی از مطبوعات دولتی به عنوان روابط عمومی و امور اداری و بعد هم نشستم در خانه و نوشتن هایی که جَسته و گریخته انجام می دادم، بطور جدّی پیگیری کردم .
کم کم به فکر افتادم، غیراز داستان هایم مطالب دیگر هم در «وب» بگذارم، من که یک عمر، در هر کار و شغلی، همیشه ابتکار عمل داشتم، با جدّیت کامل مطالب مختلف در «وب» می گذاشتم و یواش یواش، در بلاگ های دیگر (میهن بلاگ، قلم وبلاگ، ایران بلاگ، بلاگ اسکای، ...) و با پارسی بلاگ، روی هم 10 تا وب، از بعضی جاها، پیغام و پسغام، بیا و وبت را سایت بکن، بیا در سایت ما، مدیریت یک بخش را به عهده بگیر و از این جور حرف ها ...
غیر از پارسی بلاگ، گویا سر و سامانی دارد و مدیریت واقعی و پیگیر و خلاصه درست و درمان، در وب های دیگر مطلب می نوشتی، فرقی نداشت، اگر روی برف های قلّ? کوه بنویسی، اگر روی موج دریاها بنویسی یا در «وب» بنویسی، انگار نه انگار، کسی بیاید تشویقت بکند،...
امّا پارسی بلاگ، خیلی با کلاس است، مطالبی که در این وب می گذاری، خوانده می شود، مورد ارزیابی قرار می گیرد، به سَرَم زده بود، که هم? وب ها را تعطیل بکنم و بچسبم به «پارسی بلاگ» که متأسفانه چند مورد باعث شد که کلاً از ادام? وب نویسی منصرف بشوم :
1- این وب نویسی و مقید بودن من روی مطالب تاریخ اسلام و دقت و تدّبر در آن، وقتم را کاملاً گرفته، مدّتی هست که داستان های کوتاه و بلند و فیلمنامه هایم نیمه کاره ماند، بخصوص داستانی که در مورد دفاع مقدّس دارم کار می کنم و وقت زیادی می بَرَد، این وب نویسی مرا از همه کاری انداخته است .
2- من فکر می کردم که وب نویسی خیلی ساده است، امّا به نظرم برای اینکه با «پارسی بلاگ» کار بکنیم، باید حتماً یک دوره ببینیم، زیرا من از پیام های پارسی بلاگ سر درنمی آورم، مثلاً :
- نمی دانم اگر کسی درخواست دوستی بکند، من باید در جواب چه بگویم و چکاری باید انجام بدهم .
- اگر از طرفِ مدیران مجله پارسی بلاگ، مطلبی انتخاب می شود، من باید چکار بکنم تا موافقتم اعلام بشود، و در کجای مجله پارسی بلاگ، مطلبم را پیدا بکنم .
- در پارسی بلاگ محلی برای کدهای جاوا ... وجود ندارد که من بتوانم از امکانات دیگری برای بهتر شدن وبم استفاده بکنم .
- قالبی که خیلی دوستش داشتم و در ابتدای کار از آن استفاده کردم، اکنون در پارسی بلاگ خنثی شده و من قالب دلخواهم را پیدا نمی کنم و این مسئله خیلی مرا آزار می دهد که صفح? وبم، اینطور سفید و بی شکل و خاصیت است .
در نهایت نه فرصت دارم یاد بگیرم برای خودم قالب طراحی بکنم و نه عکس در مطالبم بگذارم و مطالبم خیلی بی رمق به نظر می آیند .
قصد ندارم یک دفعه خداحافظی بکنم، تا سالگرد وب بلاگفا که 11 اردیبهشت 91 است، کم کم از تعداد مطالبم می کاهم و بعد تعطیل و خداحافظ ... بهرحال من هم سنی ازم گذشته و فرصتم برای نوشتن مطالب اصلی ام کم است (در آستانه 51 سالگی هستم، متولد 19/ فروردین ماه / 1340) . منیژه شهرابی