بر آن آفرین کآفرین آفرید مکان و زمان و زمین آفرید
علّت بی توجهی سلطان محمود
درباره این که چرا سلطان محمود به فردوسی بی اعتنایی کرد گفته اند : فردوسی از پیروان اهل بیت بود و سلطان محمود را با شیعیان میانه ای نبود . نظامی عروضی می گوید : سلطان محمود مردی متعصب بود و اطرافیان وی که با فردوسی دشمن می داشتند، به سلطان گفتند که او مردی رافضی (شیعه) است و این بیت ها را دلیل رفض (و شیعه بودن) اوست .
خردمند گیتی چو دریا نهاد برانگیخته موج از او تند باد
چو هفتاد کشتی در و ساخته همه بادبان ها برافراخته
میانه یکی خوب کشتی عروس برآراسته همچو چشم خروس
پیمبر بدو اندرون با علی همه اهل بیت نبی و وصی
اگر خلد خواهی به دیگر سرای به نزد نبی و وصی گیر جای
گرت زین بد آید گناه من است؟ چنین دان و این راه، راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم یقین دان که خاک پی حیدرم
حُب حضرت امیرالمؤمنین علی(ع)
فردوسی، ازدوستان خاندان اهل بیت عصمت و طهارت و شیفته مقام حضرت علی (ع) بوده است . این معنا در اشعار بسیاری از فرودسی تجلی یافته است .
مرا غمز کردند کان بد سخن به مهر نبی و علی شد کهن
هر آن کس که در دلش بغض علی است از او خوارتر درجهان گو که کیست
منم بنده هر دو تا رستخیز اگر شه کند پیکرم ریز ریز
من از مهر این هر دو شه نگذرم اگر تیغ شه بگذرد ازسرم
من بنده اهل بیت نبی ستاینده خاک پای وصی
نترسم که دارم ز روشن دلی به دل مهر جان نبی و علی
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی خداوند امر و خداوند نهی
که من شهر علمم و علی ام در است درست این سخن گفت پیغمبر است
ردوسی، شاعری آزاده
یکی از دلایلی که فردوسی مورد بی مهری سلطان محمود قرار گرفت، این بود که او شاعر درباری نبود . سلطان محمود انتظار داشت که او هم مانند دیگر شاعران، جیره خوار درگاه او باشد و جز به ستایش او به کاردیگری نپردازد . او انتظار داشت که فردوسی در مدح او قصیده ها بسراید و زندگانی او را به نظم درآورد، اما فردوسی نه تنها شاعر مدیحه سرای مزد بگیر نبود، بلکه به عکس گاه بیت هایی گفته بود که به سلطان محمود کنایه می زد . از جمله از زبان «رستم فرخزاد» قرن او را که قرن چهارم هجری است این گونه پیش بینی کرده بود :
بد اندیش گردد پدر بر پسر پسر بر پدر همچنین چاره گر
بر این سالیان چارصد بگذرد کزین تخمه گیتی کسی نسپرد
شود بنده بی هنر شهریار نژاد و بزرگی نیاید به کار
زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش
بریزند خون از پی خواسته شود روزگار مهان کاسته
وفات فردوسی
سلطان محمود غرنوی، ابتدا فردوسی را مورد بی مهری قرار داد و دل او را ر نجاند، امّا سال ها بعد درصدد برآمد ازاین شاعر دل شکسته دل جویی کند؛ از این رو هدایایی فراهم کرد و گفت : با شتر سلطانی به طوس برند و از او عذر خواهند؛ اما اقبال با این شاعر همراه نبود . نظامی عروضی گوید : هدایای سلطان به سلامت به شهر «طبران» رسید، وقتی شتر از دروازه «رودبار» وارد می شد، جنازه فردوسی از دروازه «رزان» بیرون می رفت . گویند از فردوسی دختری ماند سخت بزرگوار، خواستند هدایای سلطان را بدو سپارند، قبول نکرد و گفت بدان محتاج نیستم . فردوسی پس از 82 سال زندگی شرافتمندانه و افتخار آمیز در سال 411ه. ق غریبانه وفات یافت و دخترش عزّت و بلند طبعی او را کامل کرد و این چنان مقتدرانه از هدایای مادی سلطانی چشم پوشید و افتخاری بر افتخارات پدر افزود .
کاخ بلند فردوسی
وقتی خبر مرگ فردوسی و ردّ هدایای او توسط دخترش به گوش سلطان محمود غزنوی رسید، دستور داد تا با آن هدایا کاروان سرا و آب انباری در بین راه نیشابور و مرو بنا کند . امروز پس از گذشت هزار سال که از مرگ فردوسی می گذرد، نه از کاروان سرا اثری است و نه از «سلطان سرا»؛ نه از کاخ نشانی است و نه از کاخ نشین؛ اما کاخی که فردوسی بنا کرد نه تنها با گذشت روزگاران ویران نگردید، بلکه بر آبادی و استحکام آن افزوده گشت .
صلاح کار کجا و من خراب کجا ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا
فردوسی خود در شاهنامه آورده است :
بناهای آباد گردد خراب ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند که از باد و باران نیابد گزند
بر این نامه بر سال ها بگذرد بخواند همی هر که دارد خرد
نمیرم از این پس که من زنده ام که تخم سخن را پراکنده ام
رستم و اسفندیار
از داستان های بسیار آموزنده و خواندنی شاهنامه، داستان رستم و اسنفدیار است :
مگر بند، کز بند عاری بود شکستی بود زشت کاری بود
فردوسی از زبان قهرمانان و پهلوانان شاهنامه به همه آزاد مردان و ستم ستیزان جهان می آموزد که در برابر بیگانگان سر تسلیم و تعظیم فرود نیاورند و مرگ با عزّت بر زندگی با ذلّت ترجیح دهند و این همان مضمون سخنان سید و سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) در صحرای کربلاست .
مر ا مرگ خوش تر از آن زندگی که سالار باشم کنم بندگی
بزرگی که انجام آن تیرگی است بر آن مهتری بر بباید گریست
به نام نکو گر بمیرم رواست مرا نام باید که تن، مرگ راست
چنین گفت کامروز مردن به نام به از زنده، دشمن بدو شادکام
مرا مرگ خوش تر به نام بلند از این زیستن با هراس و گزند
برای حُسن خِتام، ابیاتی از داستان بیژن و منیژه
منیژه خبر یافت از کاروان یکایک به شهر اندر آمد دوان
برهنه، نوان، دخت افراسیاب برِ رستم آمد دو دیده پُر آب
برو آفرین کرد و پرسید و گفت همی بآستین خون مژگان برفت ...
منیژه منم دُخت افراسیاب برهنه ندیده رُخم آفتاب
تهیه و تنظیم ... منیژه شهرابی