«رابیند رانات تاگور»، شاعر، فیلسوف، و موسیقی دان بنگالی، در 7 ماه می (18 اردیبهشت ماه) سال 1861 در «کلکته» (هندوستان) به دنیا آمد و در 7 آگوست (17 مرداد ماه) سال 1941 در «کلکته» از دنیا رفت .
«تاگور»، نخستین آسیاییِ برنده جایزه «نوبل» بود و همچنین به «تاگور»، لقب «گوردیو» به معنای «پیشوا» داده اند، وی یکی از سردمداران دیرین و مدافعان سرسخت استقلال هندوستان به شمار می آید .
«تاگور»، بزرگترین شاعر ایالت «بنگال»، است که به دو زبان هندی و بنگالی شعر می سرود و اشعارِ خود را به انگلیسی نیز ترجمه می کرد، سرود ملّی هند و سرود ملّی بنگلادش، هر دو از تصنیفات «تاگور» است .
«تاگور» از کودکی اشعاری نغز می سرود و در زبان شبه قارّه، انقلابی ادبی پدید آورد، به ویژه اشعار موسوم به «گیتانجالی» شهرت فراوانی دارد و به زبان های بسیاری ترجمه شده و با همین اشعار، در سال 1913 جایزه «نوبل» را در ادبیات دریافت کرد . او علاوه بر سرودن شعر، داستان و نمایشنامه می نوشت، و گاه تأملات خیال انگیز و عرفانی خود را روی بوم نقاشی می آورد .
«تاگور» به ایران علاقه ی فراوان داست و در طول عمرش، 2 مرتبه به ایران سفر کرد، بار اوّل در اردیبهشت 1311 (بهار 1932) که به همراه عروس خود و «دینشاه ایرانی» (از پیشوایان پارسیان هند)، به دعوت دولت ایران بود که جشن هفتادمین زادروز او در «تهران» برگزار شد . «تاگور» در دیدار از «تهران» و «شیراز» با بسیاری از نویسندگان و ادیبان ایرانی آشنا شد . «ملک الشعرای بهار» در ستایش «تاگور» قصیده ای بلند سروده است .
بار دوّم، «تاگور» در سال 1313 به «ایران» سفر کرد .
آثار و تألیفات
«تاگور»، بیش از 60 جلد از آثار منظوم خود را منتشر نمود و داستان های بزرگ، مقالات، و نمایشنامه های او به اغلب زبان های دنیا ترجمه شده است . فهرست بعضی از آثار :
- سلطان قصر سیاه
- میوه جمع کن (باغبان)
- اشعار خیبر
- رشته های گسسته
- نامه هایی به یک دوست
- پیوند آدمی
- مذهب بشر
- شخصیت
- نکاتی از بنگال
- هدیه عاشق
- چیترا
- ماه نو و مرغان آواره [به فارسی ترجمه شده]
- خانه و جهان [توسط زهرا خانلری به فارسی ترجمه شده]
- گیتانجالی
گفت و گو با خداوند
«گفت و گو با خداوند»، قطعه ای از «رابیند رانات تاگور» است :
در رؤیاهایم دیدم که با خدا گفت و گو می کنم .
خدا پرسید : پس تو می خواهی با من گفت و گو کنی ؟
من در پاسخش گفتم : اگر وقت دارید .
خدا خندید و گفت : وقتِ من بی نهایت است ... در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی ؟
پرسیدم : چه چیز بشر، شما را سخت متعجب می سازد ؟
خدا پاسخ داد : کودکی شان . اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند، عجله دارند که بزرگ شوند، و بعد دوباره پس از مدّت ها، آرزو می کنند که کودک باشند ... اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول به دست آورند و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره سلامتی خود را به دست آورند ... اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال را فراموش کرده اند و بنابراین نه در حال زندگی می کنند و نه در آینده ...
تهیه و تنظیم ... منیژه شهرابی